مبحث نفس

جلسه اول نفس ملامت کردن مردم شخصی را که مادرش را کشت به تهمت دفتر دوم

[zooeffect AIIAifLtC4yN]

 

مثل

آن غریبی خانه می‌جست از شتاب

دوستی بردش سوی خانه‌ی خراب

گفت او این را اگر سقفی بدی

پهلوی من مر ترا مسکن شدی

هم عیال تو بیاسودی اگر

در میانه داشتی حجره‌ی دگر

گفت آری پهلوی یاران بهست

لیک ای جان در اگر نتوان نشست

این همه عالم طلب‌کار خوشند

وز خوش تزویر اندر آتشند

طالب زر گشته جمله پیر و خام

لیک قلب از زر نداند چشم عام

پرتوی بر قلب زد خالص ببین

بی محک زر را مکن از ظن گزین

گر محک داری گزین کن ور نه رو

نزد دانا خویشتن را کن گرو

یا محک باید میان جان خویش

ور ندانی ره مرو تنها تو پیش

بانگ غولان هست بانگ آشنا

آشنایی که کشد سوی فنا

بانگ می‌دارد که هان ای کاروان

سوی من آیید نک راه و نشان

نام هر یک می‌برد غول ای فلان

تا کند آن خواجه را از آفلان

چون رسد آنجا ببیند گرگ و شیر

عمر ضایع راه دور و روز دیر

چون بود آن بانگ غول آخر بگو

مال خواهم جاه خواهم و آب رو

از درون خویش این آوازها

منع کن تا کشف گردد رازها

ذکر حق کن بانگ غولان را بسوز

چشم نرگس را ازین کرکس بدوز

صبح کاذب را ز صادق وا شناس

رنگ می را باز دان از رنگ کاس

تا بود کز دیدگان هفت رنگ

دیده‌ای پیدا کند صبر و درنگ

رنگها بینی بجز این رنگها

گوهران بینی به جای سنگها

گوهر چه بلک دریایی شوی

آفتاب چرخ‌پیمایی شوی

کارکن در کارگه باشد نهان

تو برو در کارگه بینش عیان

کار چون بر کارکن پرده تنید

خارج آن کار نتوانیش دید

کارگه چون جای باش عاملست

آنک بیرونست از وی غافلست

پس در آ در کارگه یعنی عدم

تا ببینی صنع و صانع را بهم

کارگه چون جای روشن‌دیدگیست

پس برون کارگه پوشیدگیست

رو بهستی داشت فرعون عنود

لاجرم از کارگاهش کور بود

لاجرم می‌خواست تبدیل قدر

تا قضا را باز گرداند ز در

خود قضا بر سبلت آن حیله‌مند

زیر لب می‌کرد هر دم ریش‌خند

صد هزاران طفل کشت او بی‌گناه

تا بگردد حکم و تقدیر اله

تا که موسی نبی ناید برون

کرد در گردن هزاران ظلم و خون

آن همه خون کرد و موسی زاده شد

وز برای قهر او آماده شد

گر بدیدی کارگاه لایزال

دست و پایش خشک گشتی ز احتیال

اندرون خانه‌اش موسی معاف

وز برون می‌کشت طفلان را گزاف

همچو صاحب‌نفس کو تن پرورد

بر دگر کس ظن حقدی می‌برد

کین عدو و آن حسود و دشمنست

خود حسود و دشمن او آن تنست

او چو فرعون و تنش موسی او

او به بیرون می‌دود که کو عدو

نفسش اندر خانه‌ی تن نازنین

بر دگر کس دست می‌خاید به کین

ملامت کردن مردم شخصی را کی مادرش را کشت به تهمت

آن یکی از خشم مادر را بکشت

هم به زخم خنجر و هم زخم مشت

آن یکی گفتش که از بد گوهری

یاد ناوردی تو حق مادری

هی تو مادر را چرا کشتی بگو

او چه کرد آخر بگو ای زشت‌خو

گفت کاری کرد کان عار ویست

کشتمش کان خاک ستار ویست

گفت آن کس را بکش ای محتشم

گفت پس هر روز مردی را کشم

کشتم او را رستم از خونهای خلق

نای او برم بهست از نای خلق

نفس تست آن مادر بد خاصیت

که فساد اوست در هر ناحیت

هین بکش او را که بهر آن دنی

هر دمی قصد عزیزی می‌کنی

از وی این دنیای خوش بر تست تنگ

از پی او با حق و با خلق جنگ

نفس کشتی باز رستی ز اعتذار

کس ترا دشمن نماند در دیار

گر شکال آرد کسی بر گفت ما

از برای انبیا و اولیا

کانبیا را نی که نفس کشته بود

پس چراشان دشمنان بود و حسود

گوش نه تو ای طلب‌کار صواب

بشنو این اشکال و شبهت را جواب

دشمن خود بوده‌اند آن منکران

زخم بر خود می‌زدند ایشان چنان

دشمن آن باشد که قصد جان کند

دشمن آن نبود که خود جان می‌کند

نیست خفاشک عدو آفتاب

او عدو خویش آمد در حجاب

تابش خورشید او را می‌کشد

رنج او خورشید هرگز کی کشد

دشمن آن باشد کزو آید عذاب

مانع آید لعل را از آفتاب

مانع خویشند جمله‌ی کافران

از شعاع جوهر پیغامبران

کی حجاب چشم آن فردند خلق

چشم خود را کور و کژ کردند خلق

چون غلام هندوی کو کین کشد

از ستیزه‌ی خواجه خود را می‌کشد

سرنگون می‌افتد از بام سرا

تا زیانی کرده باشد خواجه را

گر شود بیمار دشمن با طبیب

ور کند کودک عداوت با ادیب

در حقیقت ره‌زن جان خودند

راه عقل و جان خود را خود زدند

گازری گر خشم گیرد ز آفتاب

ماهیی گر خشم می‌گیرد ز آب

تو یکی بنگر کرا دارد زیان

عاقبت که بود سیاه‌اختر از آن

گر ترا حق آفریند زشت‌رو

هان مشو هم زشت‌رو هم زشت‌خو

ور برد کفشت مرو در سنگ‌لاخ

ور دو شاخستت مشو تو چار شاخ

تو حسودی کز فلان من کمترم

می‌فزاید کمتری در اخترم

خود حسد نقصان و عیبی دیگرست

بلک از جمله کمیها بترست

آن بلیس از ننگ و عار کمتری

خویش را افکند در صد ابتری

از حسد می‌خواست تا بالا بود

خود چه بالا بلک خون‌پالا بود

آن ابوجهل از محمد ننگ داشت

وز حسد خود را به بالا می‌فراشت

بوالحکم نامش بد و بوجهل شد

ای بسا اهل از حسد نااهل شد

من ندیدم در جهان جست و جو

هیچ اهلیت به از خوی نکو

انبیا را واسطه زان کرد حق

تا پدید آید حسدها در قلق

زانک کس را از خدا عاری نبود

حاسد حق هیچ دیاری نبود

آن کسی کش مثل خود پنداشتی

زان سبب با او حسد برداشتی

چون مقرر شد بزرگی رسول

پس حسد ناید کسی را از قبول

پس بهر دوری ولیی قایمست

تا قیامت آزمایش دایمست

هر که را خوی نکو باشد برست

هر کسی کو شیشه‌دل باشد شکست

پس امام حی قایم آن ولیست

خواه از نسل عمر خواه از علیست

مهدی و هادی ویست ای راه‌جو

هم نهان و هم نشسته پیش رو

او چو نورست و خرد جبریل اوست

وان ولی کم ازو قندیل اوست

وانک زین قندیل کم مشکات ماست

نور را در مرتبه ترتیبهاست

زانک هفصد پرده دارد نور حق

پرده‌های نور دان چندین طبق

از پس هر پرده قومی را مقام

صف صف‌اند این پرده‌هاشان تا امام

اهل صف آخرین از ضعف خویش

چشمشان طاقت ندارد نور بیش

وان صف پیش از ضعیفی بصر

تاب نارد روشنایی بیشتر

روشنایی کو حیات اولست

رنج جان و فتنه‌ی این احولست

احولیها اندک اندک کم شود

چون ز هفصد بگذرد او یم شود

آتشی که اصلاح آهن یا زرست

کی صلاح آبی و سیب ترست

سیب و آبی خامیی دارد خفیف

نی چو آهن تابشی خواهد لطیف

لیک آهن را لطیف آن شعله‌هاست

کو جذوب تابش آن اژدهاست

هست آن آهن فقیر سخت‌کش

زیر پتک و آتش است او سرخ و خوش

حاجب آتش بود بی واسطه

در دل آتش رود بی رابطه

بی‌حجاب آب و فرزندان آب

پختگی ز آتش نیابند و خطاب

واسطه دیگی بود یا تابه‌ای

همچو پا را در روش پاتابه‌ای

یا مکانی در میان تا آن هوا

می‌شود سوزان و می‌آرد بما

پس فقیر آنست کو بی واسطه‌ست

شعله‌ها را با وجودش رابطه‌ست

پس دل عالم ویست ایرا که تن

می‌رسد از واسطه‌ی این دل بفن

دل نباشد تن چه داند گفت و گو

دل نجوید تن چه داند جست و جو

پس نظرگاه شعاع آن آهنست

پس نظرگاه خدا دل نه تنست

بس مثال و شرح خواهد این کلام

لیک ترسم تا نلغزد وهم عام

تا نگردد نیکوی ما بدی

اینک گفتم هم نبد جز بی‌خودی

پای کژ را کفش کژ بهتر بود

مر گدا را دستگه بر در بود

جلسه دوم چرب کردن مرد لافی لب و سبلت خود را دفتر سوم

[zooeffect A8NAOfLQCg5O]

 

چرب کردن مرد لافی لب و سبلت خود را هر بامداد به پوست دنبه

و بیرون آمدن میان حریفان کی من چنین خورده‌ام و چنان

پوست دنبه یافت شخصی مستهان

هر صباحی چرب کردی سبلتان

در میان منعمان رفتی که من

لوت چربی خورده‌ام در انجمن

دست بر سبلت نهادی در نوید

رمز یعنی سوی سبلت بنگرید

کین گواه صدق گفتار منست

وین نشان چرب و شیرین خوردنست

اشکمش گفتی جواب بی‌طنین

که اباد الله کید الکاذبین

لاف تو ما را بر آتش بر نهاد

کان سبال چرب تو بر کنده باد

گر نبودی لاف زشتت ای گدا

یک کریمی رحم افکندی به ما

ور نمودی عیب و کژ کم باختی

یک طبیبی داروی او ساختی

گفت حق که کژ مجنبان گوش و دم

ینفعن الصادقین صدقهم

گفت اندر کژ مخسپ ای محتلم

آنچ داری وا نما و فاستقم

ور نگویی عیب خود باری خمش

از نمایش وز دغل خود را مکش

گر تو نقدی یافتی مگشا دهان

هست در ره سنگهای امتحان

سنگهای امتحان را نیز پیش

امتحانها هست در احوال خویش

گفت یزدان از ولادت تا بحین

یفتنون کل عام مرتین

امتحان در امتحانست ای پدر

هین به کمتر امتحان خود را مخر

آمن بودن بلعم باعور کی امتحانها کرد حضرت او را و از آنها روی سپید آمده بود

بلعم باعور و ابلیس لعین

ز امتحان آخرین گشته مهین

او بدعوی میل دولت می‌کند

معده‌اش نفرین سبلت می‌کند

کانچ پنهان می‌کند پیدایش کن

سوخت ما را ای خدا رسواش کن

جمله اجزای تنش خصم ویند

کز بهاری لافد ایشان در دیند

لاف وا داد کرمها می‌کند

شاخ رحمت را ز بن بر می‌کند

راستی پیش آر یا خاموش کن

وانگهان رحمت ببین و نوش کن

آن شکم خصم سبال او شده

دست پنهان در دعا اندر زده

کای خدا رسوا کن این لاف لام

تا بجنبد سوی ما رحم کرام

مستجاب آمد دعای آن شکم

شورش حاجت بزد بیرون علم

گفت حق گر فاسقی و اهل صنم

چون مرا خوانی اجابتها کنم

تو دعا را سخت گیر و می‌شخول

عاقبت برهاندت از دست غول

چون شکم خود را به حضرت در سپرد

گربه آمد پوست آن دنبه ببرد

از پس گربه دویدند او گریخت

کودک از ترس عتابش رنگ ریخت

آمد اندر انجمن آن طفل خرد

آب روی مرد لافی را ببرد

گفت آن دنبه که هر صبحی بدان

چرب می‌کردی لبان و سبلتان

گربه آمد ناگهانش در ربود

بس دویدیم و نکرد آن جهد سود

خنده آمد حاضران را از شگفت

رحمهاشان باز جنبیدن گرفت

دعوتش کردند و سیرش داشتند

تخم رحمت در زمینش کاشتند

او چو ذوق راستی دید از کرام

بی تکبر راستی را شد غلام

 

رنجانیدن امیری خفته‌ای را کی مار در دهانش رفته بود دفتر دوم مثنوی

[zooeffect AgJAFHsv28R-]

مبحث روان و نفس فریفتن روستایی شهری را دفتر سوم مثنوی قسمت اول

[zooeffect AYNA7FcvUjFj]

مبحث روان و نفس فریفتن روستایی شهری را دفتر سوم مثنوی قسمت سوم

[zooeffect AgOADJsnqePY]

مبحث روان و نفس فریفتن روستایی شهری را دفتر سوم مثنوی قسمت چهارم

[zooeffect AILAgKM3qOph]

مبحث نفس و روان شاخص دعاحلوا خریدن شیخ احمد خضرویه جهت غریمان بالهام حق تعالی دفتر دوم مثنوی قسمت اول

[zooeffect AcNA_S8ZSROu]

مبحث نفس و روان شاخص دعاحلوا خریدن شیخ احمد خضرویه جهت غریمان بالهام حق تعالی دفتر دوم مثنوی قسمت دوم

[zooeffect AUJATRctSJX6]

مبحث نفس و روان حکایت مارگیر کی اژدهای فسرده را مرده پنداشت در ریسمانهاش پیچید و آورد به بغداد دفتر سوم مثنوی

قسمت اول

[zooeffect A0HApQsYQGJ-]

مبحث نفس و روان حکایت مارگیر کی اژدهای فسرده را مرده پنداشت در ریسمانهاش پیچید و آورد به بغداد دفتر سوم مثنوی قسمت دوم

[zooeffect AACAKTMhRmhH]

Comments are closed.